بلبل، ز شاخِ سرو، به گلبانگِ پهلوی
میخوانْد دوش، درسِ مقاماتِ معنوی
یعنی بیا، که آتشِ موسی، نمودْ گُل
تا از درخت، نکتهٔ توحید بشنوی
مرغان باغ، قافیهسنجند و بذلهگوی
تا خواجه مِی خورَد، به غزلهای پهلوی
جمشید، جز حکایتِ جام، از جهان نَبُرد
زنهار! دل مَبَند، بر اسبابِ دنیوی
این قصّهٔ عجب شِنو از بختِ واژگون
ما را بِکُشت یار، به انفاسِ عیسَوی
خوش، وقتِ بوریا و گدایی و خوابِ امن
کاین عیش، نیست درخورِ اُورَنگِ خسروی
چَشمت، به غَمزه، خانهٔ مردم، خراب کرد
مَخموریـَت مَباد، که خوش مَست میرَوی
دهقان سالخورده، چه خوش گفت با پسر
کای نورِ چشمِ من! به جز از کِشته، نَدرَوی
ساقی، مگر وظیفهٔ حافظ، زیاده داد
کآشفته گَشت، طُرّهٔ دَستارِ مولوی
تعبیر فال شما
این غزل به ما یادآوری میکند که زیباییهای معنوی و نکات توحیدی در دل طبیعت و اطراف ما نهفتهاند و باید با دلی باز به استقبال آنها برویم. زندگی دنیوی و تعلقات مادی گذرا هستند و نباید دل به آنها بست. خوشبختی واقعی در آرامش و سادگی نهفته است، نه در تجملات و ظواهر فریبنده. به نصیحت خردمندان گوش سپارید و تلاش کنید از زحمات خود بهرهمند شوید. با گامهای کوچک و توجه به زیباییهای ساده، میتوان به آرامش و رضایت واقعی دست یافت.