شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وِصال
بیا که بویِ تو را میرم ای نسیمِ شِمال
أَ حادیاً بجمالِ الحبیبِ قِفْ وَ انْزِل
که نیست صبرِ جمیلم ز اشتیاقِ جَمال
حکایتِ شبِ هجران فروگذاشته بِهْ
به شکرِ آن که برافکند پرده روزِ وصال
بیا که پردهٔ گلریزِ هفت خانهٔ چشم
کَشیدهایم به تَحریرِ کارگاهِ خیال
چو یار بر سرِ صلح است و عُذر میطلبد
توان گذشت ز جورِ رقیب در همه حال
به جز خیالِ دهانِ تو نیست در دلِ تنگ
که کَس مباد چو من در پِیِ خیالِ محال
قَتیلِ عشقِ تو شد حافظِ غریب، ولی
به خاکِ ما گذری کن که خونِ مات حلال
تعبیر فال شما
این غزل از حافظ به بیان عشق و اشتیاق عمیق به وصال معشوق میپردازد و از بوی خوش و زیبایی او یاد میکند. شاعر از سختیهای دوری و انتظار برای دیدار محبوب سخن میگوید و به اهمیت صلح و آشتی در روابط اشاره دارد. در این مسیر، گذشت از خطاها و مشکلات دیگران به عنوان یک فضیلت مطرح میشود. اگرچه دل درگیر خیالهای محال است، اما امید به وصال همچنان زنده است. با قلبی باز و آماده برای بخشش، راه را برای روزهای روشنتر هموار کنید.