📋 خلاصه مقاله:
فیلم “مردهشور” به کارگردانی عبدالرضا کاهانی، داستانی کمدی و تراژیک از ایرانیان تبعیدی در کانادا را روایت میکند که با بودجهای کم و بهصورت انفرادی ساخته شده است. این فیلم که برنده جایزه برتر جشنواره فیلم ادینبورگ شده، به بررسی نیاز به پیوندهای انسانی در زمانهای فاصله و قطع ارتباط میپردازد و با طنز سیاه و داستانسرایی هوشمندانه، چالشهای مهاجران ایرانی را به تصویر میکشد.
فیلم بدون بودجه عبدالرزاق کهانی، که برنده جایزه برتر جشنواره فیلم ادینبورگ شده است، با ترکیبی از کمدی زوج نامتعارف و تراژدی عمیق، داستان ایرانیان تبعیدی را روایت میکند که در میان دنیاها سرگرداناند.
لطفاً توجه داشته باشید که این عنصر را با CSS تغییر ندهید!
کارگردان ایرانیتبار عبدالرضا کاهانی فرآیند فعلی خود را به عنوان “سینمای انفرادی” توصیف میکند و دلیل خوبی هم دارد: او به عنوان یک گروه تکنفره از کارگردان، تهیهکننده، نویسنده، تدوینگر و فیلمبردار، با یک آیفون و یک میکروفون، بدون هیچ تیم دیگری و بدون بودجهای قابل توجه، فیلمبرداری میکند. اما “انفرادی” به معنای “منزوی” نیست و آخرین فیلم او “مردهشور” نیاز غمانگیز به پیوندهای انسانی در زمانهای فاصله و قطع ارتباط را بیان میکند. این فیلم که در تبعید در کانادا تولید شده و به همین ترتیب بر مهاجران و مخالفان ایرانی که در سرزمینهای برفی آمریکای شمالی سرگردان هستند متمرکز است، یک کمدی سیاه تیز، هوشمندانه و به طرز نافذی غمانگیز درباره دشواری فرار از رژیم ایران است — حتی در نیمهراه جهان.
هنرمندی پرکار و آیکونشکن که از اوایل دهه ۲۰۰۰ به طور پیوسته فیلمسازی میکند، کهانی در اوایل کار خود جوایزی در تسالونیکی و کارلووی واری کسب کرد، اما اخیراً کمتر در معرض دید بوده است. این وضعیت میتواند با فیلم «مردهشور» تغییر کند، دومین فیلم او در دو سال اخیر که در جشنواره فیلم ادینبورگ به نمایش درآمد و برنده جایزه برتر انتخابی مخاطبان جشنواره شد — جایزهای که با یک چک ۵۰,۰۰۰ پوندی همراه است و میتواند چندین فیلم آینده را در سبک آخرین اثر او تأمین مالی کند. شرکت Visit Films مسئول فروش این عنوان است که با داستانسرایی سریع، زیبایی ترکیبی و ضربه احساسی نهایی خود، فراتر از وزن تولید سادهاش عمل میکند. آثار کهانی با آثار هموطنان بزرگنامی مانند جعفر پناهی و محمد رسولاف در اعتراض به دولت ایران همخوانی دارد، اگرچه رویکرد طنزآمیز تا ویرانگر او کاملاً منحصر به فرد است.
«مورتیشن» بار دیگر نیما صدر، بازیگر اصلیاش از فیلم سال گذشته «یک زیارتگاه» را به کار میگیرد — چهرهای با سبیل خمیده که حالتی دائماً غمگین به چهرهاش میبخشد. («یک زیارتگاه» اولین حضور او در سینما بود و او تنها با دو فیلم، حضوری خاص و ماندگار در سینما ایجاد کرده است.) او نقش مجتبی را بازی میکند، ساکن سابق تهران که زندگی ساده و تنهایی را در شهری ناشناخته و زمستانی در کانادا میگذراند. او با شستن اجساد در انتظار دفن، مطابق با سنت اسلامی، زندگی خود را میگذراند و بیشتر درآمدش را به خانوادهاش در ایران میفرستد. این کار کمدرآمد است و قرار است کمتر هم بشود. شرکت تشییع جنازهای که او را استخدام کرده در حال تعطیلی است و رئیسش — که شغل جدیدی پیدا کرده و اعتراف میکند که هیچ کاری نمیکند — به او توصیه میکند که به ایران بازگردد.
در جستجوی شغلی جدید، او متوجه میشود که افراد دیگری نیز به مهارتهای او نیاز دارند، و نه همه آنها مردهاند. پیشنهادی بسیار سخاوتمندانه و عجیب از سوی جانا، خواننده پاپ ایرانیتبار مقیم بریتانیا، به او میرسد. جانا موسیقیدانی است که به خاطر آهنگهای آتشین ضد استبدادیاش تحت تعقیب دولت ایران قرار گرفته است. او قصد دارد در آیندهای نزدیک خودکشی کند و میخواهد مجتبی او را به یک جسد زیبا تبدیل کند وقتی زمانش فرا میرسد. جانا زندگی را دوست دارد، اما سریعاً توضیح میدهد که خودکشی برجستهترین و عمومیترین شکل اعتراضی است که برای او در دسترس است، با توجه به وابستگیاش به رسانههای اجتماعی مبتنی بر ویدئو برای ارتباط با دنیای بیرون از کلبه روستایی سردش.
این یک فرضیه است که به سمت طنز دیستوپیایی متمایل میشود، اما “کهانی” آن را عمدتاً به صورت مستقیم و انسانی اجرا میکند، هرچند با جرقههایی از طنز رفتاری خشک. این زوج نامتناسب – یکی جذاب و عمیقاحساس، دیگری منفعل و بیرنگ – به تدریج به درک یکدیگر میرسند و درمییابند که چگونه توسط وطن دوردستشان که همچنان به روشهای گستردهای بر آزادیشان تجاوز میکند، به طور متقابل خیانت شدهاند. “مردم مثل تو نیستند – آنها پیچیدهاند”، “جانا” به “مجتبی” میگوید، با مهربانی بیشتر از آنچه که این احساس نشان میدهد، و او کاملاً مخالف نیست. “من تمایل دارم مثل افرادی که برایشان کار میکنم بشوم، اما تو همیشه خودت هستی”، او با تحسین خجالتی اعتراف میکند.
صحنههای متنوعی که گاهی تلخ و گاهی احساسی هستند، تعاملات معمولاً ناآرام مجتبی با همکاران یا مشتریان دیگر در جامعه ایرانیان سابق را به تصویر میکشند. اما «مردهشور» بیشتر یک داستان دو نفره صمیمی و اکتشافی است، زیرا یک توافق تجاری ماکابر به رابطهای نزدیکتر و وابستهتر بین دو نفر که بین دو جهان مشابه گرفتار شدهاند، تبدیل میشود — هرچند ارتباط آنها به یک رابطه عاشقانه غیرممکن نمیرسد. کارگردان اغلب این دو نفر را در قابهای تنگ و پرتنش قرار میدهد: فیلمبرداری با دستگاه جیبی او، هرچند اقتصادی، هرگز بیدقت نیست و به ویرانی رنگپریده منظره اطراف و تاریکی شدید خانه جانا توجه دارد.
در فیلمی که از جزئیات دقیق غافل نمیشود، تیتراژ پایانی برای پیام و تجربه آن بسیار حیاتی است — نه صرفاً فهرستی کوتاه از نامها، بلکه بیانیهای منحصر به فرد از کارگردان که در آن کهانی به طور ویژه از همکارانش تقدیر میکند، با صداقت از بازیگرانی که در نسخه نهایی حضور ندارند عذرخواهی میکند و در نهایت از خود به خاطر نپذیرفتن پول از دولت ایران تشکر میکند. ممکن است حامیان دیگری قدم جلو بگذارند، اما «مردهشور» واقعاً به صورت مستقل، همزمان تنها و همراه با بیخانمانها ایستاده است.