📋 خلاصه مقاله:
تام ویتس و همسرش کاتلین برنان با لحنی خلاقانه و منحصر به فرد به رابرت ویلسون، کارگردان و نمایشنامهنویس برجسته، ادای احترام کردند و از تأثیر عمیق و بینظیر او بر هنر و تخیل یاد کردند. ویلسون که به خاطر آثار ماندگارش شناخته میشود، در سن ۸۳ سالگی درگذشت و ویتس او را به عنوان هنرمندی شجاع و خلاق توصیف کرد که توانست دنیا را به گونهای متفاوت ببیند و تجربه کند.
تام ویتس به نمایشنامهنویس و کارگردان رابرت ویلسون ادای احترام کرد و گفت: «قلمموی ودکای او که از پوچی، وودویل، دلشکستگی و بخشش و تخیل بینهایت سرشار است… همچنان شگفتانگیز باقی مانده است.»
هر زمان که تام ویتس و همسر و همکار دیرینهاش کاتلین برنان ادای احترام میکنند — یا به نظر میرسد هر چیزی مینویسند — این کار را با لحنی منحصر به فرد که به عنوان نشانهای از خلاقیت بینظیر آنها در بیش از پنج دهه شناخته میشود، انجام میدهند.
دوستمان رابرت ویلسون — کارگردان تئاتر تجربی و نمایشنامهنویس برجسته، بنیانگذار و مدیر هنری مرکز واترمیل، که به خاطر آثار ماندگاری همچون “اینشتین در ساحل”، “زندگی و زمانه زیگموند فروید” و دیگر آثار شناخته میشود — در ۳۱ ژوئیه در سن ۸۳ سالگی درگذشت. ادای احترام کامل در ادامه آمده است.
در مورد خداحافظی نکردن با دوستمان رابرت ویلسون
بیش از ۴۰ سال عشق به باب و او همچنان شگفتزدهمان میکند… قلمموی ودکای او از پوچی، وودویل، دلشکستگی، بخشش و تخیل بیپایان همچنان خیس است و پردههای پسزمینه را کنار میزند تا به ساعات اولیه صبح شب افتتاحیهاش برسد! ما همیشه در مدار او معلق خواهیم ماند…
هیچکس نمیتوانست مانند باب با نور نقاشی کند… او با طراحان نورپردازی بزرگی همکاری کرد که با صبر و سختکوشی، دیدگاههای پیچیده و دستورالعملهای دقیق او را به روزهایی که به شب تبدیل میشدند، میبردند… او همه چیزهایی را که بین غشاء و بادنما زندگی میکنند، کشف کرد…
باب از جمله هنرمندانی بود که دنیا را به گونهای میدید، احساس میکرد، میشنید و حس میکرد که بیشتر مردم آن را تجربه نمیکنند و میخواست این تجربه را به اشتراک بگذارد و دیگرانی که در بین نفسهای زندگی غوطهور و معلق هستند، به هم متصل شوند.
باب مسیر خود را به سوی دروازههای ناشناخته تخیلش تعیین کرد و هنرمندان شجاع، ماجراجو، وفادار، با استعداد و درخشان و گروهها و طرفداران را گرد هم آورد و بسیاری از قلبها و چشمها را گشود. باب باید شجاع، دیکتاتور، کنجکاو، همیشه شنوا، زیرک، بازیگوش، فریبخورده، استراتژیک، عشوهگر، خطاپذیر، سیاسی و آماده برای حفاظت و پایداری در برابر همه شکاکان، منتقدان، راهنمایان قطبنما، مخالفان با نیت خوب یا بد میبود.
باب یک بازیگر بینظیر بود… یک فضانورد شناور در فضا و به نقل از ملکه لوئیس کارول در «آلیس»، او به طور منظم شش چیز غیرممکن را قبل از صبحانه برای صحنه، نقاشی، لباس، ساخت، طراحی، اجرا، رقص، فیلمبرداری، طراحی… به زندگی و تاریکی روشن میکرد.
او میتوانست ذهن خود را همچون سطح آرام دریاچهای در غروب تابستان آرام کند و سپس به رقصی پرشور، موزون و خلسهوار بپردازد. او به الهههای خود اعتماد داشت و در میدانی از تمرکز، آرامشی همچون صخرهای استوار و بیحرکت که از دریای پرتلاطم بیرون میآید، ایجاد میکرد.
برای درک باب، ابتدا باید همچون قاصدکی در نور کمرنگ و دودی افق فراتر از صحنه باور داشته باشید. سپس پتوی زمان را صاف کنید و بطری جوهر را بر روی خلأ بریزید و شکل آن را عنوان نمایش جدید خود بنامید!
همیشه هماهنگ با انگشت، چهره، چانه، پا، اشک، حرکت، شکل، گوش، شاخه، کودکی زیر میز، ساقه کاکتوس شکوفا… یا عطسهای ناخواسته که چراغهای کریسمس را روشن میکند وقتی که کلمه را میگویید… شلپ! بازیگران همیشه آماده و ماهر بودند و با پیشنهادات باب و تخیلاتشان، بدنهایشان را به حرف G تبدیل میکردند یا دستهایشان را مثل بالهای کلاغ بالا میبردند و دهانشان را در یک فریاد بیصدا باز میکردند… باب همه چیز را آهسته میکرد، بازیگران طوری حرکت میکردند که انگار زیر آب بودند… تماشاگران تجربه شکوفا شدن یک گل را در زمان واقعی داشتند.
رابرت ویلسون. باب. باب عزیز. باب بیسکویت و گریوی، باب شیک.
و… با قلبی ساده و ذهنی شفاف و منشوری از نور و خندهای وحشی و شیطانی از تگزاس که نور زرد را در آسمان سیاه بیابان میشکافد… برای همیشه باب…
تام و کاتلین